برهان صدیقین

اشتراکات دانشی فرزاد تات

برهان صدیقین

۵۵ بازديد

بُرهان صدّیقین از براهین اثبات وجود خدا که بدون استفاده از مقدمات حسی و تجربی و با بحث از حقیقت هستی، وجود خداوند را اثبات می‌کند. گفته شده در براهین دیگر از غیر حق به حق پی می‌برند، اما در این برهان جز حق حدّ وسط برهان نیست.

عنوان صدّیقین را نخستین‌بار ابن سینا برای این برهان به کار برده است.

وجه تسمیه

اصطلاح «صدیقین» را نخستین بار ابن سینا، در نمط چهارم کتاب اشارات و تنبیهات برای برهانش برای اثبات وجود خدا به کار برده است.[۱] وی مدعی است که این روش برای اثبات و شناخت خدا، روش صدیقین است؛ زیرا اصدق ودرست تر وراست تر است ودر آن از ذات الهی و نه افعال و مخلوقاتش (نظیر حرکت و حدوث)، بر وجود او استدلال شده است.[۲] [۳]

تقریرات

اولین تقریر از برهان صدیقین را ابن سینا ارائه داده است.[۴] پس از او، دیگر فیلسوفان مسلمان، تقریرات مختلفی از برهان صدّیقین عرضه کردند. میرزا مهدی آشتیانی در تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری آنها را تا ۱۹ تقریر برشمرده و توضیح داده که اغلب آنها نزدیک به یکدیگر است.[۵] چند تقریر مشهور از این برهان به این شرح است:

تقریر ابن سینا

از دیدگاه ابن سینا، دو روش کلى براى اثبات خدا وجود دارد: یک روش این است که وجود افعال و مخلوقات واجب (مانند حرکت اشیا، نظم عالم و وجود ممکنات) را حد وسط برهان قرار دهیم و با کمک آنها وجود خداوند را اثبات کنیم.[۶] روش دیگر که به باور ابن سینا مطمئن‌تر و برتر از سایر براهین است، اثبات وجود خدا با تأمل در خود وجود است، بدون آن که نیازى به وساطه قراردادن افعال و مخلوقات باشد.[۷]

ابن سینا، موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می‌کند. او سپس در تقریر برهان می‌گوید: موجودی که حقیقتش امکان باشد، وجودش نمی‌تواند از جانب خودش باشد؛ بلکه از ناحیه موجود دیگری موجود شده است. حال این موجود دیگر، یا خودش ممکن است یا واجب؛ اگر واجب باشد که مطلوب (اثبات واجب الوجود) ثابت است و اگر ممکن باشد، دوباره همان سؤال پیش می‌آید و باید در نهایت به واجب برسد، و گرنه یا دور پیش می‌آید و یا تسلسل و در نتیجه مجموعه ممکنات باید تا بی‌نهایت ادامه داشته باشد. از آنجا که دور و تسلسل محال است، سلسله ممکن الوجودها ناگزیر باید به واجب الوجود منتهی شود.[۸]

ملاصدرا معتقد است که برهان ابن سینا، برهان صدیقین نیست؛ زیرا در برهان صدیقین، نظر به حقیقت وجود می‌شود، حال آن‌که در برهان ابن سینا، نظر به مفهوم وجود شده است.[۹] ولی به نظر می‌رسد ابن سینا فقط از صرف مفهوم وجود به خدا نمی‌رسد، بلکه از مفهوم وجود، از آن نظر که حاکی از حقیقت وجود است، شروع می‌کند.[۱۰]

تقریر ملاصدرا

برهان صدّیقین با تقریر ملاصدرا جلوه‌ای دیگر یافت. او برهانش را محکم‌تر و روشن‌تر و شریف‌‌تر از براهین دیگر می‌داند. وی معتقد است تقریر ابن سینا، مصداق حقیقی برهان صدیقین نیست، چرا که برای اثبات واجب، از مفاهیم ماهیت و امکان استفاده می‏‌کند.[۱۱]

صدرا در اسفار می‏‌گوید: «بدان که راه‌ها به سوی خدا فراوان است، زیرا او دارای فضائل و کمالات متعددی است. «و هر طایفه‌ای قبله‌ای دارد که خداوند آن را تعیین می‌کند»[۱۲] ولی بعضی از این راه‌ها محکم‌تر، بهتر، و نورانی‌تر از بعضی دیگر است. و محکم‌ترین و بهترین برهان، برهانی است که حد وسط آن غیر از واجب نباشد. در این صورت راه با مقصد یکی خواهد بود. و آن راه صدیقین است که آنان از خودِ او بر خودش استشهاد می‌کنند و سپس از ذات بر صفات و از صفات بر افعال.»[۱۳]

او معتقد است حقیقتِ هستی، موجود است، بدین معنا که عین موجودیت است و عدم بر آن محال است؛ و از طرفی، حقیقتِ هستی در ذات، یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتنِ خود، مشروط به هیچ شرط و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون هستی است، موجود است نه به ملاک دیگر و نه به فرض وجودِ دیگر؛ پس هستی در ذات خود مساوی با بی‌نیازی از غیر و نامشروط بودن به چیز دیگر یعنی مساوی با وجوب ذاتی ازلی است. در نتیجه، حقیقت هستی، در ذات خود قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق شود مساوی با ذات لایزال حق است. از نظر ملاصدرا اصالت وجود، عقل ما را مستقیماً به ذات حقّ رهبری می‌کند نه به چیزی دیگر؛ و غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود، با دلیل دیگر باید پیدا کرد نه حق را.[۱۴]

به گفته محمد تقی مصباح یزدی، فیلسوف معاصر شیعه، برهان ملاصدرا از سه مقدمه زیر تشکیل شده است:

از نظر آیت الله مصباح یزدی، برهان ملاصدرا افزون بر امتیازات برهان ابن سینا، از مزایای زیر برخوردار است:

  • در این برهان بر مفاهیم وجودی تکیه شده و از ماهیت و امکان ماهوی ذکری به میان نیامده است. ازاین‌رو این برهان با اصالت وجود مناسب‌تر است.
  • این برهان نیازی به ابطال دور و تسلسل ندارد؛ بلکه خود برهانی بر بطلان تسلسل در علت‌های فاعلی است.
  • به کمک این برهان، صفات کمالی خداوند را نیز می‌توان اثبات کرد.[۱۶]

تقریر محقق اصفهانی

محقق اصفهانی در کتاب تحفة الحکیم تقریری از برهان صدیقین ارائه می‌دهد که با فیلسوفان پیش از خود متفاوت است. وی با تحلیل مفهوم واجب الوجود بالذات می‌کوشد وجود آن را نتیجه بگیرد.[۱۷]

تقریر او از این قرار است: واجب الوجود بالذات، مطابق تعریف، موجودی است که وجود برای آن ضرورت و وجوب دارد. حال اگر برای مفهوم واجب الوجود بالذات، مصداقی وجود نداشته باشد، از این حالات خارج نیست: عدم مصداق یا به این دلیل است که وجود واجب الوجود بالذات در خارج ممتنع است، و یا این‌که وجود او، ممکن و نیازمند علت است. در هر دو صورت، لازم می‌آید که واجب الوجود بالذات، واجب الوجود نباشد، در صورتی که ما در ابتدا فرض کردیم که واجب الوجود بالذات است، و نه ممتنع الوجود و یا ممکن الوجود.[۱۸][۱۹][یادداشت ۱]

این تقریر، شبیه تقریر قدیس آنسلم از برهان وجودی است. بیشتر فیلسوفان اسلامی از حقیقت وجود، به وجوب وجود پی می‌برند، در صورتی که در این تقریر از مفهوم واجب الوجود بالذات، به وجود آن پی برده می‌شود.[۲۰]

تقریر علامه طباطبائی

گفته شده که علامه طباطبائی در حاشیه اسفار و در جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم برهانی برای اثبات واجب اقامه می‌‏کند که بدون پیش‏‌فرض گرفتن هیچ اصل فلسفی و تنها با نظر به ضرورت ازلی هستی مطلق، مصداق کاملی از برهان صدیقین به حساب می‏‌آید.[۲۱] در تقریر علامه طباطبائی، به هیچ مقدمه و مبدأ تصدیقی فلسفی (حتی اصالت وجود) نیاز نیست. او می‌گوید: قبل از آنکه بحث شود آیا واقعیت خارجی ماهیت است یا وجود، اصل واقعیت را می‌پذیریم که نقطه مقابل سفسطه است؛ زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت.

سپس با بیانی مبسوط، مستدّل می‌سازد که حتی فرض زوال واقعیت نیز امکان ندارد و می‌گوید: بنابراین، اصل واقعیت زوال پذیر نیست، زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم می‌آید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش ذاتا محال است؛ و اگر زوالش ذاتاً محال باشد پس ثبوت و تحقق آن ذاتا ضروری خواهد بود و این ضرورت ذاتی در این برهان، همان ضرورت ازلی است.

ضرورت ازلیه در موردی است که ثبوت محمول برای موضوع، به هیچ قید، شرط، وصف و حتی به دوام ذات موضوع مقید نباشد؛ در نتیجه حکم همواره و در همه حال برای موضوع ثابت است.[۲۲]

نتیجه آنکه در اصلِ واقعیت، یک واجب الوجود بالذّات وجود دارد که به نحو ضرورت ازلی دارای واقعیت است. آنگاه که هر یک از موجودات بررسی شود، مشاهده می‌گردد که هر یک از اینها یا سابقه زوال داشته‌اند یا لاحقه زوال دارند. پس فهمیده می‌شود که هیچیک از اینها واجب بالذّات و واقعیت مطلق نیستند، بلکه بر آن واقعیت مطلق تکیه می‌کنند که همان واجب ازلی خواهد بود.[۲۳]

ضرورت ازلیه داشتن خداوند نیز به این معناست که واقعیت داشتن برای او، به هیچ شرط و قیدی مشروط نبوده، و ذات او در همه حال واقعیت دارد. در این تصور از خداوند، واقعیت برای او منوط به شرط، قید و یا زمان خاصی نیست. یعنی واقعیت او دارای ضرورت ازلی است. [۲۴]

بنابراین تقریر، مسئله اثبات واجب، دیگر به هیچ مبدأ تصدیقی فلسفی نیاز ندارد و می‌تواند اولین مسئله فلسفی قرار گیرد. البته شناخت و اعتماد به برخی مبادی تصوری برای این تقریر لازم است. مبادی تصوریه‌ای مانند مفهوم هستی، مفهوم ضرورت ذاتی، ضرورت ازلی و مانند اینها، که از جمله مفاهیم عامه بدیهی هستند.[۲۵] همچنین طبق این تقریر، اصل وجود واجب بدیهی می‌شود نه نظری. به باور جوادی آملی تنها برهانی که به‌حق بهره مند از معیار برهان صدّیقین است و راه و مقصد در آن یکی است، برهان علامه طباطبایی در «تعلیقات بر اسفار» [۲۶][یادداشت ۲] و در کتاب قیّم «اصول فلسفه و روش رئالیسم» است؛ [۲۷]در حالی که برهان ابن‌سینا و ملاصدرا واجد چنین خصوصیتی نیستند. با برهان علامه هم وحدت اطلاقی واجب اثبات می‌شود و هم بر هیچ مسئله نظری در فلسفه مبتنی نیست.[۲۸]

مبانی قرآنی و حدیثی برهان صدّیقین

برهان صدّیقین، که در قالبی کاملاً فلسفی و عقلی مطرح شده، نمونه‌ای از هماهنگی بحث فلسفی با قرآن و احادیث و مخصوصاً ادعیة مأثوره و عرفان است.

ملاصدرا این نوع برهان عقلی و درک مبانی آن را نه از خود که از الهامات غیبی به خویشتن می‌دانسته است. بیشتر تقریرات و شروح این برهان نیز مزین به آیات و روایات و مؤید به آنهاست؛[۲۹] از جمله:

اَوَلَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ اَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیءٍ شَهیدٌ (آیا پروردگار تو که بر هر چیز گواه است خودش بس نیست.)[۳۰] [یادداشت ۳]

بِکَ عَرَفْتُکَ: تو را به تو شناختم؛[۳۱]
یا مَنْ دَلَّ عَلی ذاتهِ بِذاتِهِ:‌ای کسی که خودش، دلیل و نشانه خودش است؛[۳۲]
کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِماهُوَ فی وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیکَ. اَیکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُهورِ ما لَیسَ لَکَ حَتّی یکُونَ هُوَالْمُظْهِرُ لَکَ، مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجَ اِلی دَلیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ...(چگونه می‌توان با چیزی که در هستی‌اش نیازمند به توست، بر تو استدلال کرد؟ آیا چیزی جز تو ظهوری دارد که تو نداشته باشی تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کِی ناپدید شده‌ای تا به دلیلی که بر تو گواه باشد نیاز داشته باشی؟)[
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.